مادرم شاعر بود!
وقتِ صبحانه پساز چیدنِ یکسفره امید
مینشست از نَفَسِ اوّلِ روز
باز در آینهٔ چشمِ پدر
با دوبیتی و غزل!
با نمکپاشِ سلام
واژه واژه میریخت
در نگاهِ من و سارا خورشید!
پدرم میخندید
مادرم میخندید
من و سارا بهخدا
سرِ آن سفره چه دارا بودیم!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سیدمحمدرضالاهیجی
ساکوتی.هند
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 14 شهریور 1401 09:52
!درود
الیاس امیرحسنی 14 شهریور 1401 14:48
درود استاد
سرآن سفره چه دارا بودیم
ولی اله بایبوردی 16 شهریور 1401 09:02
سلام
دستمریزاد
تقدیمی:
خلق را در فقر گاهی در غنا
رؤیتی در این جهانی رو فنا
یاد دارا کن به سارا با انار
از ندارد داردی صحبت دلا
ولی اله بایبوردی
15 / 06 / 1401
احسان بابادی 17 شهریور 1401 14:59
درود بر شما که چه زیبا زندگی را به قلم درآوردید