غزل : گلهای داوودی
طاووس هستی یا که داری با هنر پیوند
حوا که باشی می رود هر آدمی در بند
کوچیده ای همراه لک لکها به خواب ده
ققنوس ها افسانه ات را زندگی کردند
تاریخِ زند از فتح چشمانت سلحشورست
فتحیده رویای ِ تو را تا ساحلِ اروند
دل باختن را عاشقت پرهیز نتوان کرد
یک چای می نوشی دلم حل می شودچون قند
بعد از تو من را هر که می بیند پریشانم
دریا فراهم کرده تا غرقم کند در پند
با رفتنت خشکید گلدانی که جانم بود
گلهای داوودی همیشه با تو هم دستَند
شاعر : مسعود بافقی زاده
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 02 شهریور 1401 11:06
درود بر شما
مسعود بافقی زاده 05 شهریور 1401 01:13
مهدی صدری دولق 03 شهریور 1401 19:51
درود به شما❤️
مسعود بافقی زاده 05 شهریور 1401 01:13