غزل : یلدا
میان ِ زخم هایم استخوانِ دوست پیدا شد
مسیحم بر صلیب و سکه ام نقـد ِ یهودا شد
مرا عمری به آیینه نشان داد و شکست آن را
فریب سیب آدم خـورد و زنـگارش هویدا شد
شٕکسته هـر نمـازم را غـم ِ سنگیـن ِ چشمـانش
چـگونه دین چـشمانش که یکتا بود ، بودا شد !؟
رسانده رازِ دل حتی به گوش ِخواجه در شیراز
شنیده هر دلی افسانه ام را مست و شیدا شد
درخت ِ عشقمان پاییز دید و چون خزان خوابید
و چوبش هم به نجّاری که عاشق بود اهدا شد
غـزل جـا داد در تـقـویم ، ایـن عـشق مـقدس را
وطـولانـی تـرین شـب هـم که تـنها بود، یـلدا شد
شاعر : مسعود بافقی زاده
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 16 مهر 1401 19:26
درود بر شما
دادا بیلوردی 17 مهر 1401 22:29
درود بر شما
پآفرین
دادا بیلوردی 17 مهر 1401 22:30
درود بر شما
آفرین