از بلندی نظر به پایین کرد
دخترک خسته بود غمگین بود
همچو قویی به برکه اش که رسید
بر زبانش سرود نفرین بود
آه خود را نثار مردان کرد :
ای دو صد لعنتم به هیبت تان
اشک ها را دوباره پنهان کرد
خسته ام از حضور نکبت تان
هیچ مردی نبود آنجا که
آبرویی برای خود بخرد...
بغض ممتد امان بده بگذار
آبرویی ز شهر خود ببرد... وقت پرواز روح خسته ی اوست
وقت آن که کمی رها بشود
به کسی مرگ او چه مربوط است ...؟!
طرفش آن طرف خدا بشود
تا به پایان قصه اش تو بمان
دخترک خانه اش کمی دور است
در همه بیت بیت مرثیه ام
دخترک اشتباه دستور است...! تا پدر نشئگی کند هر بار
متحمل ...فروش تن شده بود
در ازای دو وعده افیون ... آه
در شبی سرد و شوم زن شده بود
بی توجه نگاه مردم شهر
گرم عیش اند و حال مستی شان
زیر لب زن به باد فحش گرفت
هم شعور و نژاد و هستی شان
قصد پرواز کرده انگار این...
قسمت آخر نمایش اوست !
اختتامیه ای که می گفت درد
حاصل محفل همایش اوست !
جسم حاضر شکستگی هاش از
بار ظلم و گناه انسان هاست
هر صدایی به گوش می شنوید...
جام می های جشن شیطان هاست !
خودکشی کرد تا که تن ندهد
هر که می خواست جسم او به حرام ...
نقل صبح تمام ایران بود
یک زن هرزه خودکشی ...و تمام
مرتضی (اشکان) درویشی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 5
کرم عرب عامری 01 آذر 1394 22:27
برای نان فروخت
تا کودکش را نفروشد
تا ترا نفروشد
تا وطن را نفروشد
تن کرخت شده اش در اولین شرم هماغوشی با یک تن بیعشق
درود بر شما گرامی
کمال حسینیان 01 آذر 1394 22:43
درود بر دوست گرانقدرم جناب درویشی عزیز
چند وقتی بود دلتنگ ناب سروده هایتان بود
بسیار عمیق و زیبا بود
پاینده باشید
محمد جوکار 01 آذر 1394 22:47
درودت باد جناب درویشی عزیز
چهارپاره ای زیبا از احساس نابتان خواندم
آفرین بر قلم توانایتان
@};
علیرضا خسروی 01 آذر 1394 23:22
مسعود احمدی 02 آذر 1394 17:14
درود بر شما