تومور
قصه ام...
قصه ی یک بیماریست...
که جوابش کردند...
و پزشکان گفتند...
بگذارید که راحت باشد...
مادرم فکر می کرد..
باز سرما خوردم..
باز هم بر سر من داد کشید...
پسرم باز چه کردی با خود...
و چه دلسوزانه..
دست من می گیرد...
نخورم باز زمین..
پدر من دیروز..
ترک سیگارش را....
اولین بار شکست...
آسمان بر سر من می چرخد...
به دروغ می گویند...
که نترس چیزی نیست...
همه از افت فشار است... آری...
و چه خوب می دانم..
توموری دارم که...
دوستش می دارم...
او مرا از غم چشمان تو خواهد دزدید...
او مرا خواهد برد...
به همان جایی که...
تا همیشه بنشینم به تماشای افق...
آخر آنجا افقش
رنگ خوشرنگ اناری دارد...
رنگ لبهایت را..
روزه ام این روزها..
چند روزی ست که افطار نکردم
باید..
روزه ام با عسل و شهد لبت باز شود...
تو کجایی...
کمی دیر شده...
یک نفر آمده مامور شده
به کمایم ببرد...
راستی وقت کم است
زندگی هم نفسی است...
بی تو هم می گذرد...
آه، اما با بغض!
راستی می گفتم...
توموری در مغزم
شده انباشته از فکر به تو...
از همان وقتی که..
دل من را بردی...
و حلالت باشد،
مفت چنگت، همه ارزانیِ چشمان قشنگت...
دوستش می دارم...
راستی می گفتم
فکر من مشغول است...
این حوالی پر از نامرد است..
گرگ هستند اینها
همه اش فکر دریدن هستند...
پوپکم کاش مراقب باشی...
راستی وقت کم است...
می برندم به جهنم حتما...
چون که آغوشت را..
وقت دیدار به ذوق...
با بهشت طاق زدم...
بگذریم حال و هوایت خوب است؟!
تو هنوز هم آیا...
عاشق خواندن مولانایی؟
بگذریم حرف زیاد است ولی
نه مجال گفتن...
زنده یادت سهراب...
زنده یادت نیما...
زنده یادت مصدق و فروغ...
زنده یادش نجمه...
چه غزلهایی را...
با خودش برد به خاک..
کاش بعد رفتن...
یک نفر هم بنویسد بر من..
زنده یادت که تو رفتی ولی
تومورت مانده به جا!
شاعر: اشکان (مرتضی) درویشی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 10
طارق خراسانی 07 تیر 1394 15:39
سلام اشکان جان
قدرت شاعرانگی ات چون زنده یاد سهراب سپهری ست.
خواندم و لذت بردم.
فرق شعر خوب و بد در یک چیز است البته نمی دانم تا بحال دقت کرده ای یانه ... بله شعر خوب را می خوانی اگر هزار بیت و سطر باشد اصلن نمیفهمی زمان چگونه گذشته است.
اما برخی از شعر ها را همان اول بسم الله آدم دوست ندارد ادامه دهد.
و اما...
دلم را لرزاندی نکند خدای ناکرده مشکلی داشته باشی؟
امیدوارم آنچه خواندم فقط در حد یک شعر باشد ...
این ذکر را همیشه بخوان هر موقع به مسافرت می روی و هرگاه بیماری به سراغت آمد غوغا می کند:
لا اله الا انت سبحانَک انی کُنتُ مِن الظالمین
در پناه خداوند سبحان سلامت و همچنان شاعر باقی بمانی
مرتضی (اشکان) درویشی 08 تیر 1394 04:36
سپاسگزارم از لطف و عنایت شما استاد عزیزم
زهرا نادری بالسین شریف آبادی 07 تیر 1394 15:39
زیبابود شاد وسلامت وجاودان زی شاعر گرامی
مرتضی (اشکان) درویشی 08 تیر 1394 04:37
بانو سپاس از لطف و عنایت شما
روح الله اصغرپور 07 تیر 1394 16:43
درود بر احساستان
مرتضی (اشکان) درویشی 08 تیر 1394 04:38
سپاس دوست هنرمندم
کمال حسینیان 07 تیر 1394 22:55
سلام و درود بر داداش مرتضای عزیزم
باور نمی کنید که چقدر به وجد آمدم، چقدر حالم دگرگون شد و حال کردم با خواندن تان
قلم تان خاص است و ستودنی
دستمریزاد
راستی می گفتم
فکر من مشغول است...
این حوالی پر از نامرد است..
گرگ هستند اینها
همه اش فکر دریدن هستند...
پوپکم کاش مراقب باشی...
راستی وقت کم است...
می برندم به جهنم حتما...
چون که آغوشت را..
وقت دیدار به ذوق...
با بهشت طاق زدم...
بگذریم حال و هوایت خوب است؟!
تو هنوز هم آیا...
عاشق خواندن مولانایی؟
بگذریم حرف زیاد است ولی
نه مجال گفتن...
پاینده باشید
مرتضی (اشکان) درویشی 08 تیر 1394 04:40
سپاسگزارم از لطف و عنایت شما استاد عزیزم
سید محمد میرسلیمانی بافقی 09 تیر 1394 09:37
درودها بر شما .زیبا مهمانتان بودم
مرتضی (اشکان) درویشی 11 تیر 1394 02:51
سپاس از لطف و عنایت شما، حضورتان سبز