پایانِ تمامِ روزها روزی بود
کاین خاک ِاسیر؛ مُلک شب سوزی بود
هر سو که نظر کرد خدا مرگ گذشت
افتاد ستاره ای به ویرانه ی دشت
شیطان به ظهور سایه ی مرگ گریخت
در بستر رودها چه خونها که نریخت
ادغامِ تمامِ قومِ اهریمن بود
جلاد به فکرِ تیشه بر گردن بود
یک تیشه به شکلِ داس نحسی ملعون
جاماند ستاره در دل آتش و خون
گویی که به رنگِ سرخ گردید زمان
خورشید خرد بِمُرد و پاشید جهان
منصور فرزادی ۲۰۱۶
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 19 مهر 1401 23:49
درود بر شما