تمام دیشب را...

تمام دیشب را گریه کردم



دلتنگ بودم

برای همه کس،همه

چیز

برای داشته ها،برای نداشته ها

برای بودن ها،برای رفتن ها

برای تمام زندگی ام

برای تو....

تمام دیشب را گریه کردم

بدون اینکه کسی برای من دلتنگ

باشد.....!

اینک هر کس به سهم خود

از دنیا چیزی برمیدارد

من از دنیا "دست" برداشتم...



باخود میگویم منکه تنها نیستم!

باگیسوانم حرف میزنم....

در قاب آینه..برای نگاهم ترانه میخوانم!!!

تنها نیستم...

سایه ای دارم که به هر جان

کندنی دنبال من می آید....!!!

میخندم...ساده میگریم...ساده میگذرم...

بلندمیخندم وباهرسازی میرقصم...

نه اینکه دلخوشم!! نه اینکه

شادم وازهفت دولت آزاد!!

مدتی طولانی شکستم, زمین خوردم,

سختی دیدم, گریه کردم وحالا..

برای" زنده ماندن"

خودم رابه"کوچه علی چپ" زده ام!

روحم بزرگ نیست!

درونم عمیق است

میخندم که جای زخمهای کهنه و

دشنه آشنای نارفیقان رانبینی

والی من تمام

لحظه لحظه هایم پر است

از تنهایی ............

خیلی درد دارد افرادی که روزی

کنارت بودند............

حالا یا مقابلت هستند..............

یا اصلا نیستند.........

هرگز نفهمیدم فراموش کردن

درد داشت یا فراموش شدن …

به هر حال دارم فراموش می

کنم فراموش شدنم را...



گاهی دلم میخواهد بگذارم
و بروم بی هرچه آشنا
گوشه ی دوری گمنام
حوالی جایی بی اسم...

گاهی واقعا خیال میکنم
روی دست خدا مانده ام
خسته اش کرده ام
????????
: ﺩﻟﻢ ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ

ﺁﺭﺍﻡ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ ...

ﺧـــﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻨﻬـــﺎﯾﯽ

ﺩﺳﺖ ﻧﻮﺍﺯﺷﯽ ﺑﺮ ﺳــــﺮﻡ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ ...

ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ﻭ ﺁﻫﺴﺘـــﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ : "

ﮔﺮﯾﻪ ﻧﮑﻦ ﻋــــﺰﯾـــﺰﻡ ...

ﻣﻦ ﻫﺴـﺘﻢ ...

ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺗﻨﻬــﺎﯾﯽ

ﻫـــﻮﺍﯼ

ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ....

آرزو بیرانوند

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 44 نفر 59 بار خواندند
محمد مولوی (06 /08/ 1402)   |

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا