به نام خالق هستی
دلم شاد بود لحظه ای پیش ای نازنین
دلم اباد بود لحظه ای پیش ای نازنین
خوشحال و شاد و خندان بودم من
بهر دیدار یار شاد و خندان بودم من
در اسمان در حال پرواز بودم
همچون قناری خوش آواز بودم
ز عشق و عاشقی میخواندم هی
از ان دلبر رویایی میخواندم هی
در حال رفتن دیدمت ای یار خندیدم
شاید خوشحال بروی، ای یار خندیدم
با دلی پر از غصه لبخند زدم یارا
پنهان کنم اینگونه اشک هایم یارا
شاید اینگونه شاد باشی پس شاد باش
برای دلم شاد باش لحظه ای اباد باش
حسادت میکنم به لبخند هایت نازنین
شاید برای من بود لبخند هایت نازنین
اکنون که میروی برو چه گویم دگر
حرف بسیار است از کجا گویم دگر
من ماندم وغم و عشق و علاقه ای یار
من ماندم و ترانه های عاشقانه ای یار
نرفته دل برایت تنگ شده است ای نازنین
وقت رفتن رسیده خدا به همرات ای نازنین
حالا که میروی برو یک لبخند بزن
برای دل غمگین من یک لبخند بزن
خوشحال و شاد و خندان میشود این دل
برای بار اخر شاد و خندان میشود این دل
اری دیوانه منم دلبسته و دلداده منم
اری عاشق وابسته و دل شکسته منم
میدانی موحدی دل تنگ میشود ای نازنین
برای لبخند هایت دل تنگ میشود ای نازنین
(موحدی)
پاییز سال
۱۴۰۱
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 28 آبان 1401 11:23
!درود