<<بالانِ بیگرگ>>
وقتی نباشی بوی بارانم نمیآید
شبنم به دیدارِ گلستانم نمی آید
پُر میشوم از دردِ فصلِ زردِ بیبارش
کوهم که سبزه روی دامانم نمیآید
آرام، اقیانوسِ جانم میشود وقتی
پیشِ تو طوفانی به فرمانم نمیآید
کو حسِ سوزِ بهمن و اسفند و دی در دل؟
با گرمیِ دستت، زمستانم نمیآید
ریشه بزن در هر وجب از خاکِ قلبِ من
زیرا گُلی دیگر به گلدانم نمیآید
تا آفتابِ من تویی، ماه و ستاره چیست؟
در آسمان، چیزی به چشمانم نمیآید
تاریکخانه میشود دنیای بیخورشید
از دوریات، نوری به زندانم نمیآید
با قهرِ خود غمگین نکن من را که گرگِ غم
بیصورتِ ماهت به بالانم نمیآید
در انتظارِ "خواب" میمانم، ببین بیتو -
چایی دماست و باز مهمانم نمیآید
#امین_مقدس
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 07 بهمن 1402 11:11
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید