آینه؛ نبودنت را فریاد کشید
چنان که خورشید در افق محو شد
ساعت دیواری مدام دهن کجی می کند
عقربه ها دستشان در یک کاسه است برای شکنجه...
حتی پرده خنده زنان نسیم را در آغوش کشیده
پچ پچ هایشان گوش فلک را هم کر کرده:
قرار تانگو تا سپیده دم...
آتش به جانم می کشد این هم آغوشی
خنده های تا سر صبح....
گویی نسیم هم سر جنگ دارد
عطر موهایم در پیچ و خم جاده گم خواهد شد پس این آبشار را می خواهم چه کار؟؟؟
کارش را یکسره کردم!
اینبار دل آینه لرزید از خرمن آشفتگی
باید خودم را جمع کنم
تمام سلول هایم کف اتاق نیمه تاریکم پخش و پلاس
باید خودم را جمع کنم
از لابه لای کاغذهای مچاله شده دیروز
شاید هم هفته پیش
حسابش از دستم در رفته
باید خودم را بتکانم!!!
زیر آوار؛ نفس کشیدن سنگینی می کند
بر تن لرزانم
تب هشت ریشتری دارم!!!
باید خودم را جمع کنم
کورمال کورمال خودم را به پنجره می رسانم تا به آغوش ماه پناه برم
همان که کبوتر پیغام رسانم شده...
هر شب برایش از تو می گویم
باورت میشوداز دیدن اشک هایم کمرش خم شده ؟!
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 10
امیر عاجلو 09 امرداد 1402 10:02
درود بر شما
پروانه آجورلو 10 امرداد 1402 23:54
درود جناب عاجلو
مهرتان را سپاس
علی معصومی 10 امرداد 1402 01:56
پروانه آجورلو 10 امرداد 1402 13:40
سعید نادمی 10 امرداد 1402 13:19
درود بر شما ... عالی بود
پروانه آجورلو 10 امرداد 1402 13:40
درود
سپاسگزارم
حفیظ (بستا) پور حفیظ 10 امرداد 1402 14:31
بسیار بسیار زیبا وبی مثال بود لذت بردم بانو آجورلوی عزیز
پروانه آجورلو 10 امرداد 1402 23:54
درود
سپاسگزارم
فیروزه سمیعی 12 امرداد 1402 12:39
درودتان باد مهربانوی ادیب و گرانقدرم
سپید زیبایی سروده اید دلنشین
زنده باد
نویسا مانید وسبز وسرفراز
سیاوش دریابار 27 شهریور 1402 12:57