درانحنای زمین
و در هر گوشه و کنار
هرکه را مینگرم غمگین است
یک نفر مسکین است
یک نفر سر به گریبان غمی کهنه و تلخ
یک نفر از سر فقر
یک نفر گمشده در خاطره ای دیرین است
همه در فکر فرو رفته و در آن غرق اند
من فرو رفته ام از خود به خود
و در این خواب عمیقی که بسی شیرین است
من به چشمانی باز خواب خود می بینم
من پر از هیچم و هیچ و تمامم این است ...
تانگاهم چرخید ،خسته ای را دیدم
به زبان تردید من از او پرسیدم ...
درد تو اکنون چیست !
آهی از دل کشید چو مرا خسته تر از خود بدید...
از ته دل بگفت ،ما غم مشترکیم به بلندای جهان.. درد آزرده دلان سنگین است ...
لب گرفتم به لبم
و دهانم بستم
درد هرکس به خودش مربوط است !
درد ما چندین است
این اگر آیین است
کوچ تنها راه است
مرگ هم تسکین است ...
#حسین_وصال_پور
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 02 اسفند 1401 18:07
.مانا باشید و شاعر