چرا شرر به جان بی قرار میزنی
کنار خاطرات مرا به دار میزنی
شبیه باد که می وزد میان برگ ها
برای رد شدن مرا کنار میزنی ..
حالت خوش است ،حق داری نازنین من
اینگونه دم ز شوق روزگار میزنی !
گذشته از سرم، شور و شوقِ تازگی
به باغ خشک طعنه ی بهار میزنی؟
سرت را بالا بگیر به سینه امبکوب
این زخم ها به من که یادگار میزنی !
دریا حلالت باشد ای ماهی ولی حتما
یک روز تو هم سری به جویبار میزنی ...
آن حرفها که از سر غرور نمیگفتی
روزی به اشک بر سر مزار میزنی..
حسین وصال پور
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 04 فروردین 1403 07:41
.مانا باشید و شاعر
محمود فتحی 08 فروردین 1403 13:01
سلام جناب وصال موفق باشید