یا رب بنگر تو حال زارم
افسون شده است روزگارم
هر کس که دوید بهر یاری
آتش بزند من و خیالم
چون او برسیدبارزویش
من فکر خیال آرزویم
هر جا که سخن ز عاشقی شد
من در صف فرهاد و جنونم
ذکر لب من در این جهان است
یارب نشوم جدا ز یارم
هرروز روم برون ز خانه
گویم که خراب و مست یارم
تا شام کنم ناله و فریاد
شاید نکند مرا جوابم
گر یار دلش بدانند این راز
من خانه و حجره ای ندارم
گوید تو که هم خانه نداری
من عزت و فخر و بنده دارم
فکری به سرم زد که بگویم
من تیشه فرهاد بدارم
گفتا که صدای ناله ات را
هنگام نماز شب شنیدم
گفتی که اله عالمیان
وقت آن برسید یار بینم
چون دست خود از دعاگشودی
من خود به وصالت برسیدم
برخواستم و بگفتم الله
آن کس که رساند مرا به یارم
لطف تو بود خدای منان
از لطف تو من چه بی قرارم
امروزرسید نوبت من
تامن برسم بهر یارم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 02 اسفند 1401 18:02