عارفی پرسید از عاشق چرا دیوانه ای
صبح و شب درگیر عشق و لذت و افسانه ای
مینوازی بر سه تار عشق خود هر صبح و شام
با نوای عاشقی مست و خراب و واله ای
گو بدانم حاصل این عشق و این دیوانگی
جز سلام بی جواب از یار دارا بوده ای
گر بگریی گر بخندی گر بمیری بهر دوست
این خوشی و این غمی تنها بود افسانه ای
عشق را معنای دل دادن به زیبا رو مکن
عشق نبود کاسه ای از عیش و از هر باده ای
عشق پاک است ومقدس نبودش در او هوس
ای گنه کار جهان با این سخن بیگانه ای
لحظه ای در فکر بود عاشق بگفتا با خودش
از مسیر عاشقی یکبار هم نگذشته ای
رو به عارف کرد و گفت ای مرد ظاهر بین پست
ای که در حالات جاهل گونه ات وا مانده ای
ای که خود را عابد معبود میدانی بدان
عبد خالص بوده ای گر عشق را دانسته ای
عبد ظاهر عابدی که عاشق معبود نیست
این همان بهتر بمیرد زو نماند ناله ای
عاشقی را عاشقان دلدادگان معنا کنند
چون بدانند عاشقی نبود بر او پایانه ای
گر دعا کردی و گفتی عاشقم گردان خدا
قبل از آن بنگر تو حال زار هر دلداده ای
تا بیاموزی تو رسم عاشقی و انتظار
گر نباشد در دلی عشقی بدان درمانده ای
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 04 اسفند 1401 10:24
درود و سلام موفق و مانا باشید
کتایون رها 04 اسفند 1401 12:13
سلامم را پذیرا باش
استاد غزل آنگاه که طولانی می شود مطلع دیگری می طلبد
بیت های غزل نباید داستانی را تعریف کند !!!! که می شود قصیده !!!
سعی کنید وزن و بحر را در سروده خود رعایت کنید
به صفحه شاعران دیگر بروید تشویق و نقد کنید
آنان به صفحه شما خواهند آمد و بدینگونه ارتباط صمیمانه و صادقانه آغاز می شود
ایام بکامتان باد
محمدامین عبداللهی 04 اسفند 1401 21:28
سلام و درود
سپاس گزارم
موسی شریفی 13 فروردین 1402 01:37
شعر قوی سرودید
درود ها