«سرما»
از این همه بیداد می ترسم
از زوزه های باد می ترسم
از بغض مانده در گلو امروز
فردا شود فریاد می ترسم
از زخم جانِ خورده زان شیرین
ازتیشه ی فرهاد می ترسم
باغی خزان گردیده جنّت نیست
از این همه شدّاد می ترسم
از گرگ خونخواری که در بند است
روزی شود آزاد می ترسم
چون پیکر گل پُر شده از خار
از شاخه ی شمشاد می ترسم
از قلبهای مهربان روزی
دیگر نباشد شاد می ترسم
بس خار می روید به جای گل
از رویش و میلاد می ترسم
از خاک پاک سرزمین خود
روزی رود بر باد می ترسم
ای «مخلص صادق» هوا سرد است
سرما کند بیداد می ترسم
سه شنبه99/7/15
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 04 فروردین 1403 07:38
سلام ودرود
محمدهادی صادقی 04 فروردین 1403 18:17
درود و سپاس
محمود فتحی 08 فروردین 1403 18:05
سلام برشما سال نومبارک