«آبرو»
روزگاری در جهان ما آبرویی داشتیم
در میان باغ گل ما رنگ و بویی داشتیم
باغ ما سرسبز و عطر یاس آن پیچیده بود
قامتی چون سرو رعنا شکل و رویی داشتیم
در میان جنّتی بودیم و همچون یک پَری
چشم و ابروی سیاه و پیچ مویی داشتیم
همنشین پیر مرشد گوشه ی میخانه ها
گوشه ی میخانه پُر از مِی سبویی داشتیم
چرخش دوران به کام این دل دیوانه بود
ما عجب قلب فراخ و خُلق و خویی داشتیم
در میان خویشتن تنها نبودیم اینچنین
خاله و دایی و عمّه بس عمویی داشتیم
در گلو بغضی نبود و قلب ما غمگین نبود
نغمه و آوای خوش ما در گلویی داشتیم
دل چنین غمگین و تنها در شب تاری نبود
شور و شادیها فراوان های و هویی داشتیم
سر پناهی بود و سرما استخوان سوزی نبود
در شب سرد زمستان یک پتویی داشتیم
«مخلص صادق» جفا کردیم ما بر حال خویش
روزگاری بس فراوان آبرویی داشتیم
شنبه99/6/29
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 18 فروردین 1403 10:09