«موی سپید»
افسوس که عمر ما چو بیهوده گذشت
این برف زمانه بر سر و رو بنشست
قامت شده چون کمان آرش امروز
دالی شده آن اَلف در این عالم پَست
هر لحظه به فکر صبح روزِ دگری
آن لحظه ی عمر ما همی رفته ز دست
آندم که پُر از ماتم و غم دل بشود
با سنگ جفا جام دل ما بشکست
از باده ی گرگ نفس خود نوشیدیم
هرگز که ز این باده نشد دل سرمست
دل بند و اسیر قفس تن شده بود
این مرغ دل از کُنج قفس خواهد رَست
این گرگ درونِ آدمی خونخوار است
آدم نشد این هوا ز آن روز اَلست
از باده ی حق بنوش و سرمستی کن
شاید که زمانی بشوی باده پرست
بعد از شب ظلمت بدمد نور امید
باید به سپیدیِ صباحی پیوست
ای «مخلص صادق» غم بیهوده مخور
بین عمر گرانمایه چه آسوده گذشت
جمعه99/6/21
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 25 فروردین 1403 09:45
درود بر شما
محمدهادی صادقی 25 فروردین 1403 16:03
درود
محمود فتحی 27 فروردین 1403 12:15
سلام استاد
افسوس به زندگی فانی افسوس به دوران جوانی
افسوس که عمرما بسررفت چه زود گذشت بی خبر
رفت