.
دل داده ام اما جگر می خواهد این راه
آماده ای ؟!مرد خطر می خواهد این راه
همراه باران چشمها را شستهام؛ چون
یک آدم زیبا نگر می خواهد این راه
چیزی نپرسیدم سپردم سر به جاده
چشمان کورو گوش کرمی خواهد این راه
پروانگی از پیله ام پرواز کرده
همراه من شو بال و پر میخواهد این راه
در چشمهایم خوابها را خاک کردم
غم زندهداری تا سحر میخواهد این راه
در راهِ عشق ات عقل مانده زیر پایم
منطق ندارم ،خیره سر می خواهد این راه
از غصه ها غافل شدم در قاب چشمت
از هفت دولت بی خبر می خواهد این راه
شوق رسیدن بسته امشب کوله ام را
مرد سفر شو ، همسفر می خواهد این راه
✒️#معصومه_شفیعی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 1
حفیظ (بستا) پور حفیظ 28 شهریور 1402 13:29
با سلام خدمت بانو شفیعی هنرمند فرهیخته و بزرگوار
شعرتان بسیار بسیار زیبا دلنشین و سرشار از استعارات بکر و منحصر به فرد بود لذت بردم از این همه قریحه و ذوق ناب شعری
نویسا مانیدو سبز