ایثار برادر

مهران تصمیم گرفت که کار خوب انجام دهد به همین خاطر تصمیم گرفت در خانه سالمندان مشغول به کار بشود.
وقتی وارد خانه سالمندان شد، پیرمردی دید که گوشه ای از باغ تنها نشسته؛ از مسئول خانه سالمندان در مورد آن پیرمرد سوال پرسید.
مسئول خانه سالمندان گفت حسن آقا از زمانی که به اینجا آمده با کسی صحبت نکرده و همیشه همانجا تنها و ساکت می نشیند.
مهران از آن روز به حسن توجه خاصی می کرد و به او محبت می کرد ، روزی کنار حسن نشست و گفت کاش پدرم بشوی.
چون من از وقتی بدنیا آمده ام پدرم را ندیدم ، پدرم قبل از تولدم بر اثر سانحه تصادف فوت کرده است ، مهران روی پای حسن آقا داشت گریه می کرد.
که حسن دستش را روی سر مهران کشید و گفت پسرم دیگر گریه نکن.
از آن روز به بعد حسن آقا شروع به صحبت کردن کرد و کم کم از تنهایی بیرون آمد تا اینکه در روز پدر ، مهران از پدرش حسن آقا خواست کمی صحبت کند.
حسن آقا به جایگاه سخنران رفت و گفت می خواهم داستان زندگیم برای تان بگویم.
من فرزند بزرگ خانواده هفت نفره بودم که بر اثر زلزله پدر ، مادر و یک برادرم از دست دادم ، از فردای روز زلزله من ۱۵ ساله ، پدر خانواده چهار نفره شدم ، پس از مدتی فردی یک اتاق کوچک در خانه اش به ما داد و از فردای آن روز دنبال کار گشتم و شروع به کار کارگری نمودم.
۲ خواهر و یک برادرم فرستادم بروند مدرسه درس بخوانند و آنها خدا رو شکر پس از اتمام تحصیلات صاحب شغل خوبی شدند و برای ۲ خواهرم جهیزیه تهیه نمودم و به خانه همسر رفتند.
برادرم هم داماد شد و زندگی خوبی داشت و هر۳ در اداره ای مشغول به کار شدند.
وقتی به ۲ خواهر و برادرم نگاه می کردم که شکر خدا همگی آنها کارمند شده بودند ، از اینکه زندگی ام را فدای آنها کرده بودم خوشحال بودم.
بعد از مدتی دچار بیماری شدم و سکته کردم و نیم بدنم بی حرکت شد.
خواهران و برادرم گفتند نمی توانند از من نگهداری کنند به همین دلیل تصمیم گرفتند که بنده را به خانه سالمندان بیاورند.

فردی از پایین فریاد زد حسن آقا چرا برای خودت زندگی نکردی و ازدواج ننمودی.

حسن آقا لبخندی زدند و گفتند اگر برای خودم زندگی می کردم و خواهران و برادرم تنها می گذاشتم ، امروز و فرداها دنیا به تمام برادران بزرگ می خندید که برادر و خواهرانش تنها گذاشتم ، لذا بنده این کار کردم تا دنیا بداند که برادران بزرگ ؛ فداکار ، با گذشت و ایثارگر هستند.

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 69 نفر 104 بار خواندند
محمدشفیع دریانورد (29 /02/ 1402)   | قاسم لبیکی (10 /03/ 1402)   | محمد مولوی (27 /05/ 1402)   |

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا