چو سخن به دل سپارم ،در آن سفت ببندم
هیچ کس محرم آن نیست، کلیدش بسپارم
چو مقام مهم نباشد،خود شوم دربان آن دل
آسمان حتی بداند ابر هایش،خون خورد دل
هیچ طاقت آن نیست،چشم را در حقیقت
هر دو چشم به سمت و سویی،مات و مبهوت بماند
چو سخن گوی آتشین است،کمر دلم بسوزد
اما نگذارم این زبانم،دل دنیا بشکافد
ببرم تا به مرگم رازها و سر دنیا
ترسم فوران کند این قبر،طاقت این راز نباشد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 31 خرداد 1402 07:57
لطیف و دلنشین