تو کاری با دلم کردی که هرگز من نمیمیرم
ز صبح نور تکرار و که شب تلخ و چو بیدارم
بنام حق گرفتار و اسیر عشق و این یارم
که او گوید بخواه از من چو من خواهش گرفتارم
نفس تنگ و کمی عمر،تمنا شد زهر لحظه
ولیکن این صدای ما که سنگین و چه آلوده
که انسان و سبک خواری به اوج عشق رسیدن باد
بسا هیچ کس کنارش نیست کسان را دل به دنیا داد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 21 آبان 1402 11:58
سلام ودرود
سیاوش دریابار 22 آبان 1402 08:38
.....آغاز شدم......
سپر شدم براش
برایم سنگ شد
عصا شدم براش
برایم لنگ شد
دوا شدم براش
برایم درد شد
فرهیخته ،ادیب و شاعر گرانقدر
با سلام
امروز مهمان دفتر شما شما بودم
بسیار زیبا و جاودانه بود
قلم سبزتان را می ستایم
مانا عمر گرانسنگتان
به امید موفقیت