بر این فکر بودم و دوستی به بار است
چه دوستانی قسم خورده بکار است
همه پیگیر و عالم هرچه باشد
دلم قرص و رفیق خوب که باشد
زمان را نور خالص در به راه است
که روشنگر به هر آدم که خواب است
چنان دست های آنان را به صافی
نمایان سازد و خنجر چو کافی
دلی را آتشی خورده به راحت
که انگاری نه انگاری رفاقت
چو بین باشد چه نان هایی ز سفره
که او گر آمده چند لقمه خورده
بخوردش او نمک هایی فراوان
که آخر دست پر از چوب آنان
بگفتند هر که با آنی نمک خورد
زد و جای نمک را سینه زخم خورد
چنان زخمی عمیق و دردناک است
به از زخم های شمشیر انتظار است
بنوشید خون این زخم های خورده
که خود را بره ای گرگش بخورده
مقصر هیچ کسی نیست و منم باز
دلی ساده میان جنگلی باز
ندارم پنجه ای باشد شکاری
دلیلش باشد این زخم های کاری
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 21 آبان 1402 11:56
سیاوش دریابار 22 آبان 1402 08:40
.....آغاز شدم......
سپر شدم براش
برایم سنگ شد
عصا شدم براش
برایم لنگ شد
دوا شدم براش
برایم درد شد
فرهیخته ،ادیب و شاعر گرانقدر
با سلام
امروز مهمان دفتر شما شما بودم
بسیار زیبا و جاودانه بود
قلم سبزتان را می ستایم
مانا عمر گرانسنگتان
به امید موفقیت
فاطمه مهری 22 آبان 1402 10:34
دلی ساده میان جنگلی باز
درود بر شما جناب نظری
سامان نظری 24 آبان 1402 22:53
درود فراوان بر شما دوستان و اساتید محترم