دوباره اشـک قلــــــم روی دفتر افتاده
به خشـکْبرگِ دلـم رنــگِ دیگر افتاده
دوباره شــعر، ز خونْواژهها شده گلگون
شبیه آن غـــزل تشنه، بی ســـــر افتاده
شکـسته شیشهٔ دل، عطــر گریه پیچیده
نشــسته غـم به دل و شادی از بر افتاده
چه حکمتیــست خــدایا؟ مرا شــب اول
هوای روضــهی گـــودال در ســر افتاده
حسین! شرحِغمِتو همیشه مکشوفست
به جـان حنجـر تو، کهنهخنجــر افتاده...
غریــب نیست اگر روضــه بیمقدمه شد
سهشُعــبه با پســرت بیهـــوا در افتاده
ردیـف شعـر من ای کـاش چیز دیگر بود
مرا ببخـش! که قافیه «معــجر» افـــتاده...
گسست نظـم زمین، در خرابه وقتی دید
که یکطرف سر و یکسوی، دخترافتاده
به جستـجوی گـل پرپرش در آن گـلزار
عقیــله - کــوه صبـــوری - مکرر افتاده
رسد به گوش ز گودال، بانگ جانسـوزی
میـان قتلــگه انگار... مـــــــادر افـتاده...
#محمد_مهدی_نورالهی
فروردین ۱۴۰۲ - (کربلای معلی)
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 15 دی 1402 15:03
مهدی رستگاری 16 دی 1402 07:41
درود خدا بر شاعر و ذکر سیدالشهدا(علیه السلام)
محمود فتحی 17 دی 1402 07:23
سلام به قلم شیوای شما شاعر