تو ای معشوق و هستی، تو ای جانم کجایی
بیانداز بر لبان دل عاشق نگاهی
تو بنگر که چگونه دلم تشنه ی عشق است
چه دردیست که تو اصلا خبر از من نداری
تو که عهد رفاقت چو بستی با دل من
بگو آموختی از که تو رسم بی وفایی
ز هر چشمی که بستم به کابوس تو رفتم
تو باز آی و مرا ده ز این دردها رهایی
به هر بحری که رفتم، به هر بر و بیابان
نیافتم که نیافتم ز کوی تو نشانی
به هرکس که بگفتم ز وصف خنده ی تو
به ذهنش نتوانست بگنجد ز تو جایی
کدام عشقی تو خوردی فریبش که تو رفتی
فروختی عشق مارا به او با چه بهایی
به مانند شهابی، به تند آمدی رفتی
بگو اکنون تو ماه کدامین آسمانی
به تو وعده بدادم نیابی به ز ما را
تو ای ماه نمی یابی چو ما را آسمانی
به ره مانده نگاهم که باز آیی تو ای جان
به دل مانده امیدی که شاید تو بیایی
من از تاوان عشقت ز جانم عرضه دادم
ولی بازم نیافتم تو را پس تو کجایی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 15 بهمن 1402 10:19
سلام ودرود
پویان صالحی 15 بهمن 1402 16:29
درود
محمود فتحی 18 بهمن 1402 07:27
درود شاعر گرامی امید وارباش
امید آینده راشکوفا نگهمیدارد