بارالها من ندارم طاقت درد فراق
مگر از کدام گناه جبر من است دوری یار
مگر در باغ ما در حسرت فقدان چه بود
که به سوی آن بیابان های بیگانه شتافت
کاش دل ماهم به قدر صخره ای سنگینه بود
تا به یک نیم نگهی مجنون نمی شد دل ما
کاش که آن روز چشم ماهم ذره ای خوابیده بود
تا که قفلی نمی زد بر سر آن ماه مهان
مگر این دریای عشق تا به کجا تاریکی است
که به هرجا نگرم نیابم آن دُّر گران
یا به اعماق می روم، اعماق دریای جنون
یا که یار می رود و میشکند قلب مرا
بارالها یا وصال یار قرار ده مقصدم
یا اگر نیست بی درنگ از من بگیر جان مرا
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 10 امرداد 1402 16:45
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
پویان صالحی 12 امرداد 1402 14:05
بسیار ممنون
محمد مولوی 10 امرداد 1402 23:17
درود برشما شاعر گرامی
مقدمتان گلباران
پویان صالحی 12 امرداد 1402 14:45
سپاس