...زیر پادری......
زیر پادری
داشت نبال چیزی
می گشت
گفتمش چه می جوی
گفت خدا را
گفتم یافتی اشت ؟
گفت اگه بود
دیگه میگشتم؟
گفتم شاید جای دیگر
پیدایش کنی
گفت نه
مگه نمیگند هه جا هست
پس همین جاست
گفتم اخه چطور
گفت پدر بزرگم
کلید درب را
زیر سجاده میزاشت
و
مادر زیر پادری
پدر بزرگم هرچی گشت
پیداش نکرد
ولی
مادرم همیشه
اینجا پیداش میکرد
پدر بزرگم با سر
دنبالش میگشت
مادرم
با دل
گفتم تو چرا نیافتی؟
گفت چون منم
با سر دنبالش میگردم
سیاوش دریابارسوم دی چهارصد و دو
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 03 دی 1402 22:51
.مانا باشید و شاعر
امین بیاتانی 04 دی 1402 10:03
زنده باشید
محمود فتحی 04 دی 1402 14:02
سلام جناب سیاووش گرامی دوری میکنیددرسایت های دیگربهتر جواب سلام مرامیدادید
درود دوست گرامی مواید تندرست باشید
سیاوش دریابار 04 دی 1402 15:43
سلام و درود فراوان
استاد عزیز
همین امروز صبح
در همین صفحه شعر ایران
در شعر حکایت چهار سلطان خدمتتان عرض ادب کردم
بهر حال اگر قصوری باشد از بنده است
به بزرگ منشی خود ببخشید
فرامرز عبداله پور 04 دی 1402 19:05
درود زیبا وپراحساس و دلنشین سروده اید
⚘⚘⚘⚘????????
????????????
زنده باشید به مهر