ققنوس و زاغ
چنین اندر حکایت کرد آن پیر
که بودش ققنوسی در عهد شمشیر
به پایان میبرد او زندگانی
به خود میساخت معمای جاودانی
به چوب و کاه و گل او لانه میساخت
برای مردن خویش خانه میساخت
یکی زاغک در آنجا همنشین شد
درون تل خاشاک ته نشین شد
به خود گفت اینجا آشیان است
بدون منت اینجا خانمان است
بر او پیغام افراشت مرغ پیران
نباشد خانه ات در خورد شیران
نه هر جا پا نهی منزل همانجاست
نه هرجا سر نهی حاجت مراعاست
که آنجا موطن امن و امان نیست
چو عقل باشد دگر چاره دل نیست
در آنجا منزلش آتش نهان است
جهان را آفریده جاودان است
چو آید آن زمان موعود او هم
شود دنیا ز سوگش غرق ماتم
چنین پیغام داد زاغک برایش
نمیدانم که چیست او گناهش
کجا و کی چرا این خانه سوزد
چرا ققنوس به آتش لانه سوزد
مگر اینجا حدیث زندگی نیست
مگر ما را به سینه دلی نیست
بسوخت و پر بسوخت و سر بسوختش
زغالی ماند زاغک هم نبودش
پدید آمد ز ققنوس کودکانی
حدیث ش یافت راه زندگانی
ولی زاغک در آنجا کباب شد
چو مغروقی او سیر آب شد
حدیثش بود من در شعر گفتم
سخنهای گزافه من نگفتم
که دنیاست جاودان است و بس
که نیست این جاودانی نزد هرکس
به خود میساز آواز رفتنی را
نماندن گفتن و هر گفتنی را
هزاران پیر بر ما پیغام دادند
گمان نیک داشتن آنچه دادند
تو را دریا باک از خویشتن دار
به جرم گفتنت حرمت سر دار
حدیث زندگانی را تو گفتن
حدیث جاودانی را فروختن
همه در کار بیراه به راهند
همه غرق گناه و هم گناهند
چو مرغ سی پری بام سخن داد
خلایق در قدومش جام جم داد
حدیث ما که گوید در شعر هایش
کلام ما بگنجد در نگاهش
حدیث ما حدیث شعر و شب نیست
حدیث مرد تنها و رطب نیست
حدیث ما حدیث سوختنهاست
بدین سوختن مرا آواز جانهاست
سیاوش دریابار نوزدهم اسفند چهارصد و دو
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 19 اسفند 1402 08:56
!درود
یاسر قادری 19 اسفند 1402 20:45
درود جناب دریابار
قلمتان سبز سبز
محمود فتحی 21 اسفند 1402 06:51
سلام برسیاووش بزرگ
محمود فتحی 21 اسفند 1402 06:57
درود برشما