آتش عشق
عشق منم که سوخته ام بال و پری که دوخته ام
گفت نگاه داریم من به دل آموخته ام
یار تو ای نگار من خفته به می گسار من
لغو مکن تو باده را باده خورم که سوخته ام
سر جهان درون می آتش عشق فدای می
آتش عشق فغان زند آتشی که ساخته ام
می نخورید ای مفلسان باد دهید به ناکسان
باده ناکسان توای سر منی که باخته ام
شمس به باده گفت هو سر خود از ساقی بجو
آتش درون لانه سفت گفتن من که داشته ام
یار که میپرستی ام تمام من که هستی ام
باده بده ای حبیب خیره سری که باده ام
شیخ نشست و جام گرفت باده بداد و کام گرفت
باده نده ای رفیق باده من جهانی ام
هست مکن که هستی ام سوخته ام به مستی ام
مست هوای و من که ام مست تر از تو که نه ام
یک قدمت باده زنم در قدمت باده ده ام
باده مخور متقی باد ز شرم ساری ام
من نه بتم نه بت پرست سنگ تو ای آنچه که است
سنگ شکن بت شکن سنگ دلم روانی ام
بگفت به دریای حزین بیش نشایدت غمین
غم برود بیش از این ای غم جان فسازی ام
توبه که کردام به تو مست شدم به کوی تو
مست در این بت کده ها ساقی خوش لسانی ام
سیاوش دریابار سی ام فروردین ۴۹۳
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 01 اردیبهشت 1403 09:23
درود بر شما
امیر عاجلو 01 اردیبهشت 1403 09:23
درود بر شما
امین غلامی 01 اردیبهشت 1403 22:34
تکه نانی به دستش دادم.
چقدر خوشحال شد...
به گمانش که دنیا، به دستش دادم.
قیمت نان همی، درهمی بیش نبود.
به گمانش که همه دارو ندارم، به دستش دادم.
زیر لب زمزمه میکرد، خدایا شکرت.
به گمانش که خدا را، به دستش دادم.
اسممو تو گوگل سرچ کنید
امین غلامی (شاعر کوچک)
و از شعرهام در سایت های مختلف دیدن کنید. با سپاس....
محمود فتحی 02 اردیبهشت 1403 16:51
سلام درود شاعر