3 Stars

گر چه با ما کس نمی‌گوید سخن اما ز شوق

ارسال شده در تاریخ : 12 آذر 1402 | شماره ثبت : H9427400

در جهان آب و گل هرگز نمی‌گیری قرار
چون نسیم از کوی او بر میان افتاده‌ایم

ما ز خودبینی به چشم ما نمی‌آید به چشم
در نظر ما را چو مغز استخوان افتاده‌ایم

بر سر ما‌گر نباشد سایه بال هما
بر سر راه طلب چون استخوان افتاده‌ایم

چون نفس از ما سر مویی نمی‌آید برون
تا ز بس در فکر آن موی میان افتاده‌ایم

گر چه با ما کس نمی‌گوید سخن ، اما ز شوق
تا نگوید حرف ما ، هم در زبان افتاده‌ایم

در غریبی می‌کنیم از گریه آخر یاد خویش
تا ز چشم کودکان در کاروان افتاده‌ایم

پیش ما باشد اگر اقبال ، نبود عیب ، هست
از پی بخت سیه ، بخت جوان افتاده‌ایم

همچو مژگان هر که را دیدیم در راه وطن
همچو شمع کشته در راه زمان افتاده‌ایم

ما نمی‌دانیم قدر یک قدم راه مصاف
اینقدر ای جنگجو آخر همان افتاده‌ایم

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 62 نفر 99 بار خواندند
امیر عاجلو (12 /09/ 1402)   | مجید ساری (12 /09/ 1402)   | سیاوش دریابار (14 /09/ 1402)   | ایمل حکیمی (21 /10/ 1402)   |

رای برای این شعر
امیر عاجلو (12 /09/ 1402)  
تعداد آرا :1


نظر 2

  • امیر عاجلو   12 آذر 1402 19:20

    درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید

  • سیاوش دریابار   14 آذر 1402 09:43

    چکمه چرکی
    وقتی اومد
    با خودش گِل اورد
    چکمه چرکی
    بجاش گل ها رو برد
    .......
    سلام
    سرودهتان زیبا بود
    مانا باشید

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا