زنانگی ام را
از نگاه تو آموختم
سختی هایی را
که بردوش می کشیدی
آهی از تو بر نمی آمد
سخنها داشتی
اما برزبان نمی آوردی
سنگینی دلت را
تحمل می کردی
برای آسایش فرزندانت
دغدغه هایت
تلخ می کردند
خوشیهایت را
اما
پنهان می کردی
زیر لبخندهایت
کبودی ها ودردهایت را
زن بودن
یعنی فاطمه (س)
اسوه نجابت وپاکدامنی
یعنی پیچیدن
عطر خوش سجاده درخانه
یعنی
چادر نمازی که
امنیت گاه یک زن است
زنانگی ام را دوختم
به شبی که
در غم تو
ستاره ها هم خاموش بودند
نوری نداشتند
و پرده سیاه پوشاندن
در آسمانها
افسانه ضیایی جویباری
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 17 آذر 1402 10:19
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
افسانه ضیایی جویباری 19 آذر 1402 01:38
سپاس ودرودخدمت شماجناب عاجلو ارجمندومهربان بینهایت متشکرم
سیاوش دریابار 18 آذر 1402 13:13
گفتند بگویم و نگفتیم به کسی
زین عمر که مانده از آن نفسی
این بلبل نالان که همه عمر غزل
میگفت و نشد غزل خوان کسی
@@@@@@@
یک درخت میتواند شروع یک جنگل باشدیک شمع می تواند پایان تاریکی باشدیک واژه میتواند بیانگر یک هدف باشدامروز می تواند ان “یک” باشد صبح روز شنبه آغاز گر یک روز و هفته خوب برای شما و خانواده محترم باشد
الهی امین
افسانه ضیایی جویباری 19 آذر 1402 01:40
درودوعرض ادب محضرشماجناب دربار گرانمایه ومثل همیشه تشکرازاینهمه توجهتان به نوشته های بنده
محمود فتحی 19 آذر 1402 20:02
احسنت سخنان پند آموز اندیشه ی زیبای شما بانوی گرامی
افسانه ضیایی جویباری 20 آذر 1402 06:51
درودهاخدمت جناب فتحی عزیزاستادبزرگواربینهایت سپاس ازمحبت وتوجهتان