مُرد حامی زِ غمِ دوریِ دلدار ٬ دریغ
دیدهچونابرِبهاریشـدهخونباردریغ
درچنین لحظهیِسـختی بُوَدامید٬دلم
شدهدر عشقِپَری روی٬گرفتار٬دریغ
بیستونکَندهشدازجایولیکوشیرین
گِرهافتـاده دراین واقعـهدر کار٬دریغ
بهمناو٬کِیبنمـاید رخِ زیبـایِچـوماه
اینچهیاریستکهدائمدهدآزاردریغ
شدهپُر شعرو غزلاز غموازدوریِ او
دیگرازشوقخبرنیستبهاشعـار٬دریغ
قصهپُرغصهشـد از غیبتِشکرسخنی
اثری نیست زِ شیـرینیِ گفتـار ٬ دریغ
شدهدرهرسخن ومحفلِرنـدان٬رسوا
حامیِدلشده شد ٬شهـرهیِ بازار٬دریغ
چشمخشکیدبهراهیکِهرسدخواهانی
کو درآن لحظه زلیخایِخریـدار٬دریغ
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
میرعبدالله بدر ( قریشی) 28 دی 1395 08:28
درود ها بر شما جناب حسنی گرامی
غزل زیبای بود
حسن جعفری 02 بهمن 1395 23:09