شدمازدوریاتایجانِمنبیمار،میدانی
شدهسیمایمنازغصهزرد وزار میدانی
فراریشد زِما آرامش و لبخندِ دلچسبی
سرِ سازش ندارد با دلم انگار ، میدانی
منمدلخستهازاینروزگارِسختِبیمِهری
کهتکرارستروز وساعتم،تکرار میدانی
امیـدم هست تا با مرهمِ دستانِ گرمِ تو
کهروزیبگذرمزیندورهٔ دشوار،میدانی
زِ داغِ کینـه و رنـجِ غـرورِ بی دلیـلِ من
گـرفت آئینـهٔ قـلبِ مـرا زنگار ، میدانی
بیا ایبهترینغمخوارِ روزِسختِحامیتا
بگویم بهرِ تو از این همه،اسرار میدانی
دلم لبریز از عشقِ تو و امّیدِ وصلت شد
کهیارینیستجزتو،یارِمهرخسارمیدانی
تـو تنهـا مَحـرمِ ناگفتههای این دلِ تَنگی
نمودم با تمامِ عشق ، این اقرار ،میدانی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 24 اردیبهشت 1401 10:44
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
رضا کاظمی اردبیلی 24 اردیبهشت 1401 17:27
سلام و درود
شعرتان را خواندم
زیبا و دلنشین بود
موفق باشید