امن یجیبهای من، بگمانم رستگاری ندارد
حتما" دعاهایم نزد خدا ، اعتباری ندارد!!
چون منتظر خیره به عکس،فقط از دور
یتیم در سوگ پدر ، که غمگساری ندارد
به خودت سوگند ، تو تمام جهان منی
بند بند وجودمی و زبانم اختیاری ندارد
روحم، تو را دور از بدن چگونه ببینمت؟
میدانی،تماشای تن بی روح،بیقراری ندارد
غارتم کردی و دگر چیزی نمانده ز من
خنجر زدن به تن زخمی،افتخاری ندارد
تو معشوقه ی خورشید و هردم بالانشین
من غریب خسته،که چشم انتظاری ندارد
بدان شمع را آن نخ در آغوشش آبش کند
حیف، این سوختن در تو اثرگذاری ندارد
میسوزم و آب شوم با این زخم دهان باز
افتاده در بستر،جان به لب،پرستاری ندارد
بی تو، پاییزم و شعر،در برگهایم محصور
بی ردیف و قافیه ام،شعرم ساختاری ندارد
مثل خون وارد رگهایم شده ای و ماندنی
من چو نسیم صبحگاهی که ماندگاری ندارد
بر باد داد آن همه شوکت و جلال ، خال لبت
شده ام آن امیر بی لشگر که پرچمداری ندارد
صدبار نوشیدم جام زهر و گفته ام به خود
دیوانه،پادشاه زمین لم یزرع، خشایاری ندارد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 2
یعقوب پایمرد 23 بهمن 1402 21:48
یاسر قادری 24 بهمن 1402 21:12