چه پاییزی، چه پاییزی عزیزم
دوباره شورِ شعری در سَرَم ریخت
شدم ققنوس و از این اخگرِ شعر
سراسر آتش از خاکسترم ریخت
به برگِ خشکِ جسمم چون نسیمی
وزیدی و به من جان می رساندی
تو عطری بودی از آغوشِ یوسف
که آن نِکهَت به کنعان می رساندی
همان تک برگِ زردِ بَر درختم
تَبارِ من درخت و ریشه ها بود
اگر که عاشقم فرهاد مانند
نگاهت بر تَنَم چون تیشه ها بود
همان تک برگِ زردِ بَر درختم
که دستم را رُبود از شاخه این باد
چو دزدِ کودک است این بادِ رَهزَن
و مادر می کِشد بسیار فریاد
چه زیبا خلعتی پاییز تَن کرد
لباسی زرد و سرخ و ارغوانی
جوان و پیر یا هر کس که دیدش
درونش پُر شد از حسِ جوانی
درونِ این سُلاله ریشه داریم
خزان در نسل و در اعماقِ ما بود
بنابر گفته ی اَخْوانِ ثالث
خزان چون پادشاهِ فصلها بود
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 02 دی 1402 21:55
درود و سلام موفق و مانا باشید
abolfazl zaarei 03 دی 1402 13:23
سلام و درود امیرخان عاجلو برقرار و سرافراز باشید
سیاوش دریابار 03 دی 1402 11:18
آه از کودکی من
چقدر شیرین بود
آن همه دوستی ها
آه چقدر پاک بود
آه چقدر صفا بود
آه فقط خدا بود
سلام
امروز مهمان دفتر شعر شما بودم
لطف شما مستدام
قلمتان نویسا
عمر تان جاودان
abolfazl zaarei 03 دی 1402 13:33
درود بر شما جناب دریا بار سلامت و تندرست باشید
فرامرز عبداله پور 04 دی 1402 19:21
درود زیبا وپراحساس و دلنشین سروده اید
⚘⚘⚘⚘????????
????????????
زنده باشید به مهر
abolfazl zaarei 04 دی 1402 20:42
سپاسگزارم جناب عبداله پور عزیز