غصه ز ِ سر در می کنم
لب را به می، تر می کنم
این زخم ِ دل با یاد تو
ترمیم و بهتر می کنم
می سوزم از چشمان تو
با آن شرار ِ جان ِ تو
با آتش ِ پنهان ِ تو
خود را چه پَر پَر می کنم
آتش به جان چون هیمه ام
می سوزم از عشق تو یار
سرمستم و پُر شور و حال
خود را چو اخگر می کنم
ایّوب را با من چه کار
افسار ِصبر از کف گریخت
با این گر یز و این فرار
من صبر کمتر می کنم
در ماتمم هر روز و شب
دیوانه ام پُر سوز و تَب
اشکم شده رنگ ِ عقیق
مژگان به خون تَر می کنم
از بی وفایی های تو
می ترسم امّا باز هم
افسانه ی مِهر ِتو را
نشنیده باور می کنم
چون عابدم، بر موی ِ تو
هم ساجدم، بر روی ِ تو
هرجا که رخسارت نبود
رو سوی دیگر می کنم
خورشید ِ من باش و بتاب
تابان کن این جان ِ مرا
هر صبح بَهر ِ دیدنت
رو سوی خاور می کنم
اندیشه را با بالها
تا بیکران ِ عشق ِ تو
پَر می دهم تا ماوَرا
همچون کبوتر می کنم
در سینه دیوانه دلم
دیوانگی ها می کند
ساکت نگردد لاجَرَم
در سینه نَشتر می کنم
بی تو نخواهم لحظه ای
دنیا و دین و کیش را
با مرگ راهی می شوم
من خاک بستر می کنم
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 21 دی 1402 18:44
سلام ودرود
سیاوش دریابار 26 دی 1402 10:22
چه کنم....
که تو خدایی؟
تو صبوی ما شکستی
و دلم به چاره بردی
....
استاد فرهیخته و شاعر گرامی
شعرتا ن را خواندم بی نظیر است
قلمتون سبز
پایدار و استوارباشید
درود و سپاس فراوان