درمعادله دیدارت
باحل معمای نگاهت
دریک کارت خداحافظی
باتکانی ازابر درکابین قطار
نبض رگهایم ازحرکت ایستاد
تشنه رسیدن، سیرازتنهایی
ایستاده درافق یک درخت
سرمست ازبوی کاهگل
مانندیک مترسک
عاشق روزنه های گندم زاربودم
درهیاهوی کلاغ های مهاجم
بذرتورا دروجودم
آبستن شکوفه ها شدم
تاپایان فصل سرد
خاطرات باتوبودن
را به زایش بنشینم
بختیارخضری ( کاروان)
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 18 آذر 1402 17:00
سلام ودرود
بختیار خضری 18 آذر 1402 17:49
بی انتها درود وسپاس ♡