مثل یک آهوی خسته با خطر خو کرده ام
با کلاغِ روسیاهِ بد خبر خو کرده ام
سینه ای سرشار از یک آسمان خاموشی ام
دردِ مکتومم ،به عشقی بی ثمر خو کرده ام
راز آن سنگم که بر گور زمان افتاده است
خنده ای تلخم که با اشک سحر خو کرده ام
آن درختِ زخم آجینم که در خونابِ خشم
شاخه شاخه تا تباهی، با تبر خو کرده ام
نور سوسو می زند در خلوتِ تنگِ غروب
آهِ مسکوتم که با این محتضر خو کرده ام
چون سکوتی سرد و مبهم در حصاری دردخیز
با نگاهی سنگی و بیدادگر خو کرده ام
مرگ، بیدار است و من در برزخِ یأس و امید
مثل یک روحِ مردد با اگر خو کرده ام
در لهیبِ آتشِ شب شاپرک ها سوختند
وای، اما ،من به اشکی مختصر خو کرده ام
#کامران_شاه_علی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 15 بهمن 1402 10:18
.مانا باشید و شاعر
کامران شاه علی 16 بهمن 1402 12:49
درودها جناب عاجلو
سپاس از توجهتان
محمود فتحی 16 بهمن 1402 09:41
سلام شاعر گرامی
باکلاغ روسیای بدخو خوکرده ام احسنت
کامران شاه علی 16 بهمن 1402 12:50
درود بر شما جناب فتحی سپاسگزارم