ازسکوتم، صولتِ فریاد می ریزد به هم
وز حدیثم، قصه ی فرهاد می ریزد به هم
از سؤال بی جوابم ، وز هراسِ مبهمم
داد ویران می شود بیداد می ریزد به هم
خستگی هایم اگر جاری شود در ذهنِ سال
مهر می گرید مرا، خرداد می ریزد به هم
شعله پرپر می شود از هرمِ آه زخمی ام
آن چنان که برگِ گل در باد می ریزد به هم
می روم بر بالِ یاد اما در این تقدیرِ کور
در سراب بی نصیبی یاد می ریزد به هم
می نشینم در نگاهِ آفتاب اما دریغ
روزِ روشن در شبِ میعاد می ریزد به هم
من که سهلم در تبِ توفنده ی بارانِ یأس
کوه می پیچد به خود،پولاد می ریزد به هم
وای اینک در سیاهِ سینه ی فصلِ فریب
پیلتن با خدعه ی شغاد می ریزد به هم
#کامران_شاه_علی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 04 اسفند 1402 13:50
لطیف و دلنشین
کامران شاه علی 06 اسفند 1402 11:21
درود فراوان جناب عاجلوی گراقدر
سپاس از توجهتان
محمود فتحی 05 اسفند 1402 23:01
سلام شاعر گرامی بی نهایت زیبا معنا دارلذت بخس بود
کامران شاه علی 06 اسفند 1402 11:22
درودها عزیز گرانمایه آقای فتحی
سپاسگزارم