چشم هایم حیرت زده شد.
خیره در عکسی که به نانوایی چسبیده بود.
جوانی زیبا و پنجه در پنجه کوه دماوند داشت.
نانوایی سیاه پوش شده بود و چشم هایش پر از اشک.
چه غم انگیز است و بعضی با رتبه ای بر دوش فخر عالم می فروشند.
نمی دانم شاید به خیال خود نا میرا هستند اما مرگ
خنجرش را فرو می کند.
جوانی عاشق دختری زیبا رو ،اما مرگ عاقدی کهن پایه است.
شیطان عروسی زیباست در دلهای ما ، که مهریه ای سنگین به نام گناه دارد.
بعضی را با دین و بعضی را با پول و بعضی را با قدرت و بعضی را با هوس به دام می برد.
شکارچی مهار که سالهاست شکار می گیرد ولی هنوز حقه های او زیباست.
گاهی عالم دینی را گاهی معلم را گاهی پادشاهان راگاهی کاسبان را هر کس که در مسیرش باشد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 09 اردیبهشت 1403 09:44
!درود
جلال بابائی 09 اردیبهشت 1403 10:46
با سلام و درود بر استاد بزرگوار بسیار سپاس گزارم
محمود فتحی 11 اردیبهشت 1403 22:49
درود برشما گرامی غم انگیز بود نانوا وهزار سودا
جلال بابائی 12 اردیبهشت 1403 00:34
با سلام و درود فراوان بر فرهیخته بزرگوار بسیار سپاس گزارم