« در بستر ورق »
این داستان غم انگیز سالهاست
کاشانه کرده در احساس مرگ ما
تاریک ،
خامش و دریا مهیب
انسان مترسک است ، در مزرع درو
البته یک حقیقت مطلق وجود هست
جادوگر است او
نامش فریب
اشک از برای شوق نمی گرید این زمان
شهر سکوت ، نیست یک غریب
پروانه در هوس شمع نیمه جان
آتش گرفت گلشن بلبل به یک نهیب
این داستان غم انگیز سالهاست ، شد تمام
در بستر ورق
من هم قدم زنان
آسوده و شکیب
1394
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 7
زهرا نادری بالسین شریف آبادی 21 شهریور 1394 02:09
درود وخیر مقدم مرحبا بربلندای اندیشه واحساس لطیفتان رقص قلمتان سرمد
سمانه تیموریان (آسمان) 21 شهریور 1394 14:13
سلام و درود
بسیار زیباست
در پناه حق
روح الله اصغرپور 22 شهریور 1394 17:05
درود جناب آقای احمدی
کمال حسینیان 22 شهریور 1394 23:20
کرم قبل از تنیدن پیله بیشتر هوس آتش را دارد تا پرواز، پروا - نه پروانه ...
درودتان باد جناب احمدی عزیز
خوشحالم از خواندن ناب تان
درودتان باد
محمد مولوی 12 شهریور 1401 00:21
تولدتان مبارک
سیدیحیی حسینی 12 شهریور 1401 22:53
زادروزمبارک باد
محمد مولوی 12 شهریور 1402 00:09