- شاعران
- آرزو نوری
- دفتر شعر حاشیه
- شعر وداع | آرزو نوری | شعر ایران
وداع
از راه می رسی و حرف می زنی
-سرزمینهای آفتابی و سبز-
و من
گوش می سپارم
در این گوشه از جهان
که فراموش ات شده
چمدانت را باز می کنی
سوغاتی ها را می آوری
سهم من
یک جفت جوراب لی وایز است
و چند دست لباس زیر
آخر شب
به حمام می روی
وقتی رختها
روی بند می رقصند
وقتی قلبم
اسفند روی آتش است
فردا که بیاید
عزم رفتن می کنی
و من
در این گوشه فراموش شده از جهان
به وداع می ایستم
کاربرانی که این شعر را خواندند
کمال حسینیان (04 /09/ 1394) | محسن بیاتیان (04 /09/ 1394) | مسعود احمدی (05 /09/ 1394) | علیرضا امیرخیزی (05 /09/ 1394) | علیرضا خسروی (07 /09/ 1394) | آرزو نوری (07 /09/ 1394) | محمد مولوی (08 /04/ 1399) |
رای برای این شعر
نظر 5
-
کمال حسینیان 04 آذر 1394 20:47
فردا که بیاید
عزم رفتن می کنی
و من
در این گوشه فراموش شده از جهان
به وداع می ایستم
=================
درودتان باد بانو نوری گرامی
با اینکه شعرتان حال و حس زنانه دارد ولی مملو از احساس شاعرانه هست
ارتباط بین تصاویر و باز حالتی روایی از خیال پردازی های شاعرانه
کاش اتفاقی شاعرانه نیز ضمیمه می شد تا یکی از ماندگار ترین سپیدها بوجود می آمد
پاینده باشید
-
محمد مولوی 08 تیر 1399 14:46
از راه می رسی و حرف می زنی
-سرزمینهای آفتابی و سبز-
و من
گوش می سپارم
در این گوشه از جهان
که فراموش ات شده
چمدانت را باز می کنی
سوغاتی ها را می آوری
سهم من...
______________
بهار خواهد آمد
با چمدانی در دست
اینجا هوا سردست
درختان دیر شکوفه می دهند
برایت می آورند
عطری روح افزا
اگر چمدان دهان باز کند !
محمد مولوی
بازدید ویژه
تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
بهجت مهدوی
در15 /02/ 1350 -
ناهید زرین نگار
در15 /02/ 1365 -
حنظله ربانی
در15 /02/ 1367 -
صمد حسین پور
در15 /02/ 1373 -
محمد حسین ناطقی
در15 /02/ 1356 -
احسان عرب
در15 /02/ 1368 -
مهدی علی زاده اصل
در15 /02/ 1369 -
رضا زمانیان قوژدی
در15 /02/ 1348 -
مهسا ایمانی (ماه)
در15 /02/ 1378 -
فرشته امامقلی
در15 /02/ 1367 -
احسان رمضانی
در15 /02/ 1370 -
محبوبه تاجمیری
در15 /02/ 1372
نقد 1
علیرضا امیرخیزی 05 آذر 1394 19:29
سلام
بسیار زیبا بود . بینهایت قشنگ با حسی هجرانی غریب که با بند آخرین بر سر خواننده آوار میشد . شعر با اینکه از یک وصال می خواند ، به زیبایی و در مسیری مخشص به یک هجران می رسد . یک جدایی بی دریغ اجتناب ناپذیر که در انتظار است
بخشی از شعر " نام من عشق " خودم را نیز به یاد می آورم که چنین شروع می شد :
چه بی تاب است واژه ی " وداع " ،
برای آویختن بر زبان تو !
و چه شتابان
قطره ی اشک
به برهوتِ چشمانت
به هیئتِ دریایی که مرا غرق کند !
اینک هجران ...
با هیبتِ هراسناکش
در آستان خانه ام کمین کرده
و لاشخورانِ عاشق
سورِ پرواز داده اند
در آسمانی که عشق نامیدیم همه ی عمر !
..
...
درود و صد درود بر شما