آن طرف لشکر آشوب و در این سمت منم
مصلحت چیست به جز در سپرانداختنم
شیشه ی نازک احساس ترک خورده ی من
یک تلنگر بچشد از ته دل...می شکنم
مردم از شایعه ی حادثه ای حرف زدند
که من از قبل چنین فاجعه، لرزیده تنم
مثل فرسوده ترین خانه ی این شهر شدم
دو سه روزی ست که مشغول فرو ریختنم
رفتنت زلزله ای بود که در من رخ داد
بعد از ان حادثه ، محکوم به ویران شدنم
سقف احساس من آهسته فرو ریخت ولی
در پی ام باش که جامانده ام و بی کفنم
میچکد نقطه به نقطه ز نگاهم غم تو
نقطه چین است دگر گوشه ای از پیرهنم
سردی از چشم تو بارید و منم یخ زده ام
مثل یک قهوه که افتاده دگر از دهن_م
جوادصارمی
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 7
محمد جوکار 27 فروردین 1396 01:07
درودت باد جناب صارمی
غزلی نغز و ناب از اندیشه و احساس تان خواندم و لذت بردم
جواد صارمی 28 فروردین 1396 20:07
سلام
ممنونم استاد گرامی
حسین حاجی آقا 27 فروردین 1396 02:53
http://www.aparat.com/v/LX52B خیلی زیبا بود خواندم
جواد صارمی 28 فروردین 1396 20:08
سپاس
میمنت تولّایی 27 فروردین 1396 19:12
درود استاد
قلمتون سبز
مانا باشید
جواد صارمی 28 فروردین 1396 20:09
ممنونم بانو
فاطمه گودرزی 11 اردیبهشت 1399 22:04