مثل مردابی که روزی در خیالش رود بود
نقش نیلوفر برای طالعِ من ، زود بود
در دلِ هر میله ی زندان، رهایی می تپید
گر چه دستان اسیرم در قفس ، محدود بود
بدبیاری ها گلویم را فشرد و دل گرفت
بخت من در ماجرای عشق، خواب آلود بود
سروِ سبزی را که در پای تو خم شد زیر غم
هرچه کردم باز دردش پیش تو مشهود بود
پیش دکتر رفتم از دردی که درقلبم نشست
بی خبر بودم که رگ هایش ، همه مسدود بود
#جواد_صارمی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
فاطمه گودرزی 11 اردیبهشت 1399 21:56