از چک چک باران به صورتم
تا صدای هق هق یک مرد در این آپارتمان متروکه...
با صدای بوق ماشین ها از خیال آزاد میشوم
و باز میدانم که جز تنهایی هیچکس همخانه ام نیست...
رختخوابم روبروی تلویزیون انداخته شده؛
هر چند که مدتهاست برقی در این خانه نیست...
شمع تا صبح برایم پارافین گریه میکند؛
که عشق دوباره مرا سخت شکست میدهد...
در این خانه که جز تنهایی هیچکس نیست
و مردی که تا صبح از درد به خود میگریست؛
میگریم و صدای هق هقم برمیگردد، در این خانه که ظاهرا سالهاست خالی ست...
و سکوت مرا مغلوب خود میکند؛
که همانا سکوت، اولین فرزند تنهایی ست...
صدای پای تاریکی بود، که می آمد و چشمانم را میبست
و عشق از درونم منفجر میشد، آنگاه که یاد تو خوابم را میشکست
همان شب بود که تو را توبه کردم... و یادت مرا استغفار کرد...
از تو تنها یک تصویر مات مانده است در ذهنم...!
که تنها دلیلی باشد برای ضجه های تنهایی من.
تو را دست آخر به فراموشی میسپارم
هر چند که دیگر فراموش کردن هم فراموشم شده است...
تو را به دام خاطرات ترک خورده ام می اندازم
و مینگارم بر تصویر ماتت یک مهر فراموشی...
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نظر 4
مسعود احمدی 19 آبان 1394 23:57
و باز هم درود بر جناب حاتمیان که فقط شعر می گذارد . به شعر دیگران نیز سری بزن جوانمرد
زهرا حسین زاده 20 آبان 1394 00:08
فرامرز فرخ 22 آبان 1394 11:56
سلام و درود و آفرین
محمد مولوی 08 تیر 1399 00:52
شمع تا صبح برایم پارافین گریه میکند؛
که عشق دوباره مرا سخت شکست میدهد...
در این خانه که جز تنهایی هیچکس نیست
و مردی که تا صبح از درد به خود میگریست؛