باز میکنم پلکم را روی لب تاپم، دیگر از ناله ی کاغذهای کمر شکسته بیزارم!
همواره میگریزم از این دلشکستگی های مدام، از این زندگی که هیچگاه حقم را به من نداد...
دارد به گریه میرسد ذهنم از نگفته هایم، دارم به خودکشی میرسد قلب عیش نکرده ی من...
هستی کنار نبودن هایم هر روز در قلبت، هستم همان جا روی نیمکت قرارمان توی مغزم!
آواره ام میکند فکرت هر شب و هر شب، آشیانه ات میبخشد عشقم هر دم و هر دم...
مرا به سکوت میدهی هر روز در مترو، این جاده ها پایان ندارند بی صدا دررو...
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
حسین سپهری (پرواز) 05 آذر 1394 19:47
درود بزرگوار.فکر میکنم پاراگراف سوم شعرتان اشکال نوشتاری دارد.اگر بنده اشتباه نخوانده باشم.
(دارم به خودکشی میرسد)دارم و می رسد همخوانی ندارند. جسارت حقیر را ببخشید.
علی حاتمیان 05 آذر 1394 20:43
سلام بر شما جناب پرواز عزیز.
قلب دارد به خودکشی میرسد و از جایی که قلب متعلق به من است پس من دارم به خودکشی میرسم، ترکیب این دو جمله به صورتی که در شعر خوانده آید در می آید.
این نکات از جمله ساختار شکنی های پست مدرن است که البته قبل از جریان پست مدرن در ایران هم در آثار بسیاری از شاعران ایرانی دیده شده و منحصر به جریان پست مدرن نیست.
از این که به مهمانی شعر اینجانب آمدید کمال تشکر رو دارم. موفق باشید.
مسعود احمدی 06 آذر 1394 13:17
منوچهر منوچهری(بیدل) 06 آذر 1394 16:19
سلام بر شما لذت میبرم
علیرضا خسروی 07 آذر 1394 10:21
مجتبی جلالتی 21 فروردین 1399 10:33