بسمه اللطیف
الف قامت دوست
تضمین غزل شماره ۳۱۷ - دیوان حافظ شیرازی
فکر کردند که دیگر ز نفس افتادم
داده اندوه و غم و درد و زمان بر بادم
ولی ای دوست از آن دم که به تو دل دادم
《فاش میگویم و از گفتهٔ خود دلشادم
بندهٔ عشقم و از هر دو جهان آزادم》
زیر آوار بلایا که در این کهنه رواق
می برد گوهر معنای حیاتم به محاق
من نه آنم که شوم خوار به این سبک و سیاق
《طایرِ گلشنِ قدسم چه دهم شرحِ فراق؟
که در این دامگَهِ حادثه چون افتادم》
ای خوش آن روز که دلدار هم آوایم بود
لطف وی شامل هر گونه تقاضایم بود
نه غم حال و نه دیروز و نه فردایم بود
《من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم》
فارغ از باغ بهشت و صفت جنت روض
روز و شب می کنم ای دوست به سودای تو خوض
کی شود بر من خسته بدهی رخصت و فوض
《سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم》
ذکر نام تو به هر شیوه که گویند نکو است
از دل کوزه دل آنچه تراود که در او است
عشق شد معنی و من صورت آنم چون پوست
《نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم》
آن که در روز ازل نرد محبت می باخت
گوهر عشق خودش را به دل خاک انداخت
این چنین بود که من را به جهان رسوا ساخت
《کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم》
در پی یافتن گوهر دردانه عشق
سِیر باید بکنم با دم جانانه عشق
هفت دریا به یکی جرعه پیمانه عشق
《تا شدم حلقه به گوشِ درِ میخانهٔ عشق
هر دَم آید غمی از نو به مبارک بادم》
موی دلدار پریچهره که در باد رها است
حلقه دلکش عاشق کشی و دام بلا است
اعتراف من عاشق بشنو بی کم و کاست
《میخورد خونِ دلم مردمک دیده، سزا است
که چرا دل به جگرگوشهٔ مردم دادم》
ای که برده است سپیده به بناگوش تو رشک
چاره ای کن به علاج دل بیمار به وشک
یک دم ای دلبر زیبای من از مهر و ارشک
پاک کن چهرهٔ حافظ به سرِ زلف ز اشک
ور نه این سیلِ دَمادَم بِبَرَد بنیادم
#مهدی_رستگاری
هفدهم اسفند سال یکهزار و چهارصد و دو خورشیدی
هفتم مارس ۲۰۲۴ میلادی
شعرسرایی گروه ادبی《گلشن شعرا》
دفتر شعر روزگاران
۱۰۱۱
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 19 اسفند 1402 08:55
درود بر شما
مهدی رستگاری 20 اسفند 1402 01:54
درود و سپاس
محمود فتحی 21 اسفند 1402 10:00
د رود جناب رستگاری عزیز موق باشید