نوش کردم به سحر شهدِ شکرخندش را
تا شنیدم غزلِ ذهنِ هنرمندش را
یکی یک دانه همین ماه ِغزلخوان من است
هر چه گشتیم ندیدیم همانندش را
خواب خود گفتم و افسوس که تعبیر نشد
این چه سری ست؟ ندانسته فرایندش را
« مثلِ آن خواب بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را»[1]
خانمانت همه بر باد رود ، من گفتم
نگران تا نکنی دلبر دلبندش را
شادی اش را زخدا خواسته ام ، می خواهم
تا ببینم نگهِ حالتِ خرسندش را
پند می داد بجز عشق به راهی نروم
تا ابد هیچ فرامُش نکنم پندش را
سخنش قند و نبات است ، خدا می داند
چه شود دل شنود صحبتِ چون قندش را؟!
طارق خراسانی
12تیر 1396
[1] . بیت از استاد کاظم بهمنی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 3
محمد جوکار 19 تیر 1396 00:21
" چه شود دل شنود صحبتِ چون قندش را؟!"
یا که تعبیر کند خواب خوشایندش را
من و او زاده ی یک کوچه ی سرگردانیم
هی به رخ میکشد او ، قد برومندش را
عطر آغوش نگاهش بخدا پیرم کرد
روز و شب مینگرم ناز شکرخندش را
می نشینم سر این کوچه که او برگردد
تا بیاد آورد او ، وعده و سوگندش را.... بداهه
*************
درودها استاد خراسانی گرانسنگ و عزیز
مدتی بود که از باده ی احساس و اندیشه ی نابت بی بهره بودم
خرسندم که باز هم غزلی نغز و ناب از احساس سرشارتان میخوانم
در پناه خدای خالق پروانه ها
طارق خراسانی 19 تیر 1396 01:40
سلام و درود به دوست گرانمهرم
جناب استاد جوکار عزیز
عجب بداهه زیبایی!!
دلمریزاد استاد
دلتنگ شما و دوستان مهربان بوده و هستم.
این روزها واقعا درگیر کارهایی هستم که انگار پایانی بر آن متصور نیست.
سپاس از حضور گرمتان
دست و قلم تان را از راهی دور می بوسم.
در پناه خدا شاد زی
حمیدرضا عبدلی 20 تیر 1396 13:37
باسلام استاد بسیار عالی