در چرخ هر چه جُستم ، آدم نبود، آدم
یکدم به خویش رفتم، آن دم نبود آدم
در عصر رنگ و نیرنگ، تحریم، فتنه و جنگ
قحطی آدم آمد، کم، کم نبود آدم
تا دل سرای جان و جان بود مرکب عشق
می پرسم ای به شر ، هان، باهم نبود آدم؟
از شامِ مرگِ احساس، عشق و محبت انگار
حاجت به آدمیت مُبرَم نبود، آدم
از بهر لقمه ای نان ، قامت شکستگانی!
جز در نیایش حق، وَه خم نبود آدم
بی غم ! چه خود سری تا ، جان را نپروری ها!
پنداری آدمی؟ های، بی غم نبود آدم
عالم سرای ماتم، در انقراض آدم
ای کاش بی تو در غم ، عالم نبود ، آدم
طارق خراسانی
7 دی 1396
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 3
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 13 دی 1396 22:33
درودهاحضرت استاد طارق
دستمریزاد
پایدار باشید
طارق خراسانی 13 دی 1396 22:47
سلام و درود بر دوست شاعر و فرهیخته ام
جناب انصاری گرانمهر
سپاس از حضور پر مهرتان
در پناه خدا
عبدالحمید بنی اسدی 18 دی 1396 23:50
درود
بسیار پر معنی و مناسب دوران