روزگاریست در این باغ بزرگ. از پس ترس مترسک . من به خود لرزیدم
که مبادا بروم در پی یک سیب و گرفتار شوم . از همین روست که من ترسیدم
تا که آنروز تورا.در سر شاخه ی خشک . و به هنگام فرار من دیدم
باغبان در پی تو تند دوید
من نگاه غضب آلود که به چشمانش بود و صدای قهقه دخترکش. که تن باغ بدان میلرزید. را من بشنیدم
سیب دندان زده از دست تو دختر افتاد و من آن را دیدم
با هجومی به زمین و به منقار خودم سیب را دزدیدم
آن پسر رفت ولی خاطراتش اینجاست
و همی فکر بکرد
دخترک نادم از آن روز که به او خندیده
و پشیمان که ندانست . او به چه دلهره ای . سیب از باغچه ی پدرش دزدیده
ولی افسوس که دختر همه را میدانست
و چنین شد که منم قصه ی عشق را فهمیدم
و من اندیشه کنان غرق در این افکارم
که چرا باغچه ی عشق شما سیب نداشت؟
درود بر همه ی عاشقان
آرسین
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 3
محمد جوکار 26 اردیبهشت 1395 23:59
درودت باد جناب محبی عزیز
تلمیح زیبایی بود به شعر معروف شادروان فروغ فرخزاد
حمیدرضا عبدلی 27 اردیبهشت 1395 04:16
با سلام با نظر استاد جوکار موافقم
طلعت خیاط پیشه 27 اردیبهشت 1395 20:31
درود بر شما