من غلام ادبم, بی تو جامی نکنم اذن طلب
چون بدانم که بنوشم,خارجم گردد از عرفان و ادب_
پس کنم دوری و هجران, که نبینم زشتی_
که بیفتم به میان و بشوم مضحکه ی انگشتی_
خود بدارم به بلندا و کنم بر همگان آقایی__
ور نه با مستی خود جهل کنم,رسوایی_
گر بنوشم ز می ات جرعه ای از شراب ناب_
بشوم مست, چو دیوانه ای من در تب و تاب_
عقل خود از کف خود پر بدهم بر بادی_
گر که طوفان بشود خرب کند آبادی_
هر که بر جام تو زد بوسه و شد معشوقت_
گشته از پا به درو خم شده چون معلولت_
پس بدان باش و نکن ذلت و خواری بر خود_
عاقلی باش, نزن ضربه ی کاری بر خود_
که خوشی ها گذرانند مثال آبی
گر ز جویی برود باز نگردد ثانی
به امید روزی که همه درست انتخاب کنیم
آرسین
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 1
علیرضا خسروی 11 خرداد 1395 01:37
درودها شاعر گرامی